ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
***
دکتر با دقت در حال معاینه پای عباس با وسایل پزشکیاش بود و کمی متفکر به نظر میرسید. نگاه عباس به نقطهای خیره بود. خدا خدا میکرد که چیز امیدوارانهای بگوید. محمود هم آنطرفتر دست به دعا بود. دکتر پس از تمام شدن کارش از عباس خواست از روی تخت برخیزد و در اتاق دیگری به او بپوندد و خودش داخل اتاق شد و پشت میزش نشست و مشغول نوشتن نسخهای شد. در همین حین عباس هم به او ملحق شد و
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
زینب
20منم چشمام پر اشک شد و یاد خودمون افتادم که بعد ۱۰ سال جواب آزمایش رو گرفتم و فهمیدیم باردارم. تو آزمایشگاه جیغ زدم و تو بغل شوهرم بلند بلند گریه کردم. این اشک های شوق رو خدا به همه بده. آمین